گلی باز می گردد!

ساخت وبلاگ

داری طلاق می دهی ام از گذشته ات

سهمی نمانده از تو برایم ، بفهم،مرد!

حالا نفس دوباره مرا کم می آورد

من مانده ام و آینه ای با هزار درد

با حکم جلب آمده ام ذرب قلب تو

حالا که سهمم از دل تو توجهی ست

هر روز پشت پنجره ها گریه می کند

این دختری که بعد تو از زندگی تهی ست

آنقدر قرص ها به لبم خورده اند که

هی شعرهای خط زده بالا می آورم

هی زل زدم به بیوگی چشم هام و حال

دیگر سکوت آینه هم کرده باورم

دلگیرم از خدا که تو را پس گرفته است

حالا چطور پیش دلش بندگی کنم

از حال میروم که زمانم بایستد

دیگر نمی شود که تو را زندگی کنم *

باید به جبر رفتنت ایمان بیاورم

عادت کنم به بودن در بین گرگ ها

آخر تمام میشود این روزهای تلخ

چون انتهای قصه ی مادربزرگ ها

[همچون کلاغ ها که به مقصد نمی رسند]

*- الهام گرفتمش از این بیت الهه ملک محمدی: "باید متاسفانه تو را زندگی کنم "

پ.ن: دلم تنگ شده بود برا آپ تو هالوچه ها لبخند

ی

secret...
ما را در سایت secret دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza 18ta بازدید : 332 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت: 4:44