خ س ت ه

ساخت وبلاگ

"به نام خدا"

خواستم بنویسم ؛ خسته ام ...
خسته از تمام خستگی هایی که این سالها به دوش کشیده ام
و تای کمرم را صبح به صبح اتو زده ام
تا چروکیم به چشم نزند


این روزها عشق را که با مداد می نویسند
نتیجه اش می شود کثیفی کاغذ پاک شده ی دل
که مدام پاک می شود و از نو چیزی روی آن را سیاه می کند ...
سیاه ؟!! ... نه ؛ شاید سفید .
اصلن نمیدانم . تو بخوانش رنگ عشق های امروزی ...
عشق نه . مقدس تر از این حرفهاست . تو بخوانش چیز ... بخوانش روزمرگی


همین دوست داشتن هایی که معلم اول دبستان هر روز برایمان سرمشق می کرد .
سرمشق هر روزمان عشق بود . امید بود و دوست داشتن .
مثلن هر کدام را صد بار بنویس . بینشان هم با مداد قرمز خط فاصله بذار تا قشنگتر بشوند .
...
آنقدر این سرمشق ها را می نویسی تا تئوری دوست داشتن را حفظ می شوی .
همیشه تئوری ها خیلی راحت ترند . چون فقط باید حفظش کنی .


خب . حالا موقع عمل است . ده سال ، بیست سال ، ان سال بعد از همه ی این سرمشق ها . تا می آیی تئوری ها را عملی کنی میبنی رنگ و بوی سرمشق های امروزی با ده سال پیشت فرق کرده . دوست داشتن های کودکیی که بعد از گذر بیست سال تازه تئوریش را یاد می گیری دیگر بدرد این روزهایت نمی خورد . باید دوباره کسی پیدا شود و دوست داشتنی ها را برایت سرمشق کند . باید دوباره با مداد قرمزبینشان خط فاصله بذاری تا قشنگ تر شوند . باید دوباره ده سال ، بیست سال ، ان سالی صبر کنی تا تئوری های جدید را یاد بگیری .
و شاید ان سال بعد دوباره رنگ و بو عوض کند تئوری های بروز شده ات .


برای همین هاست که می گویم خسته ام ...
خسته از تئوری های تاریخ مصرف دار که تاریخ انقضاشان درست همان روزیست که باید مصرفش کنی .

اللهم انی اسئلک الامان . امان از این خستگی هایی که دیگر دارد خسته کننده می شود .
مثل یک ظرف در بسته که وقتی پر می شود و دیگر گنجایش ندارد یکهو منفجر می شود . بدون اینکه ترک بخورد یا آلارمی ،‌ چیزی به صدا در بیاید که خطــــــــــــر ... که حواستان جمع باشد ؛ انفجار نزدیک است .


بخواهم بنویسم تا صبح باید بخوانیدم .
فقط خواستم بگویم که حال این روزهایم خوب است .
خوب از ثانیه های خسته کننده
که تپش نفسهایم را هر لحظه کند تر می کند
که شاید لحظه ی انفجار نزدیک است ...


آمینت را قورت نده پسر . دست که به دور حلقه ی زنجیر تقدیر می اندازی
حرارت سرمایش دستانت را منجمد می کند .
دیگر گره ش باز نمی شود و با هر تلاش سخت تر به دور گلویت می پیچد .
آمینت را فریاد کن ...

بی ربط نوشت:

* دیروز بیست و پنجم بود . یک ماه پیش دقیقن بیست و پنجم ماه بود که تو الهه ی شعر کمک خواسته بودم .فقط برای موندگاری . فقط برای خالی نبودن عریضه . عریضه ای که اونقدرا عریض نبود که کسی حتی برای دلخوش کنکی های کودکانه ام گولم بزنه . و امروز تاریخ انتقضای اون پست بود .

*ببخشید که زنجیره ی پستای تولد رو خراب کردم



secret...
ما را در سایت secret دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza 18ta بازدید : 323 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت: 4:44