اصفهان ، قطعه ای از دنیایم

ساخت وبلاگ

"به نام خدا"

اصفهانم خلاصه شد توی

قطره های زلال بارانم

تا شبیه خودم شود روزی

مثل شبهای خوب تهرانم

زنده رود همیشه دریایی

از کنارت فقط گذر کردم

پای پلهای خسته ات بودن

حسی از جنس برج میلادم

توی خواب پری شبم دیدم

اصفهانم مرا صدا کرده

ترش و شیرین آن زمان انگار

نیمی از خاطرات من برده

می رسد روزی از همین روزها

روی خواجو قدم زدن شبها

زنده رودم بغل کنم یاد -

الغدیر شکسته و تنها

توی میدانی از شلوغی ها

لای دفتر نوشته ام این را

مثل پوستر ، شبیه نقاشی

حس نوستالژیای پایین را :

اصفهانم از قم شروع می شود ...

با یک انتظار یک ساعته

در میدان هفتاد و دو تن

برای پیوستن به همسفری از جنس خاطره .

ساعت که به سه و نیم نزدیک می شود

ذره ذره پازل قطعات از نگاهم رد می شوند

تا رسیدن به ترمینال

و پایان دادن به انتظار یک دوست ...

اولین تصویری که برایم خلق شد

زنده رودی بود که آن روزها شبیه مرده ای بود که نفسهایش را حس می کردی

ولی در کنار اقیانوس محبت بارانی ها

و چشم دوختن به سیخ های جوجه کباب

گرمای هوا همچون شن های کنار ساحل

لذت بخش بود ...

شهر خاطراتم

زمانی شعر می شود

که شاعرانه ی اصفهانم باغی از جنس غدیر شد

و چلک چلک ؛ پلکهایم

تصاویری از جنس دوست داشتن را

در خاطراتم ثبت می کنند

تا انجمنی به نام وحدت ...

از خداحافظی ها و شبها و آشش که بگذریم

فصل اول اصفهانم

در دروازه های تهران پایان می یابد ...

secret...
ما را در سایت secret دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : reza 18ta بازدید : 329 تاريخ : دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت: 4:44